من و رئیس جمهور

ساخت وبلاگ

دوست گرامی آقای موسوی آبگرم در تارنمای اندیشه ها خاطره ای از دوران کودکیشان درباره استقبال از رئیس جمهور وقت آورده بود که مرا یاد خاطره ای انداخت که لحظه لحظه آن همچنان در ذهنم نقش بسته و حال با خواندن خاطره آقای موسوی باز به یاد آن افتادم.

کلاس چهارم ابتدایی بودیم که رئیس دولت سازندگی برای افتتاح پروژه های صنعتی به شهر ما سفر کرد. برف سنگینی باریده بود و هوا به شدت سرد بود. یادم می آید در قدیم وقتی برف می آمد پاهای کودکانه ما تا زانو در برف می فت و شاید تا بهار هم این برف ها مهمان کوچه ها بودند. خلاصه که در این برف سنگین و روز جمعه به دستور مدیر مدرسه مان آقای رئیسی ازصبح در مدرسه حاضر شدیم و همگی همچون گله ای رمه پشت سر یکی از همکلاسی های قلدرمان که از قضا فرزند معاون مدرسه هم بود گرد حیات مدرسه می رفتیم و شعار می دادیم و مدیر هم از بالای سکو با لبخندی از رضایت ما را نظاره می کرد. از صبح که می خواستیم به همراه برادرم برویم پدرم غر می زد که بیخیال شوید و در این سرما روز تعطیلتان را خراب نکنید اما تا اصرار ما را دید بیچاره کوتاه آمد. البته خودم هم بدم نمی آمد آقای هاشمی را از نزدیک ببینم. همیشه فکر می کردم آنچه در تلویزیون می بینیم مثل کارتون واقعی نیست. برای همین بسیار مشتاق بودم که او را از نزدیک ببینم. بیشتر برایم جنبه کنجکاوی داشت.

خلاصه تا ظهر در مدرسه بودیم که خبر آمد ایشان عصر تشریف می آورند به ورزشگاهی در حومه شهر. ما هم گشنه و ناشتا همانجا ماندیم. عصر که شد ما را سوار بر اتوبوس های ماکروس (اتوبوس هایی قدیمی ساخت روسیه) کردند و به ورزشگاهی در بیرون از شهر بردند. جمعیت زیادی آمده بود. دیدیم که برنامه صبح فقط برنامه ای برای سرگرم کردن بچه ها و اجتناب از شیطنت آنها در مدرسه بوده و اصلا فرصتی برای شعار و ابراز وجود نیست. خلاصه آقای هاشمی 10 دقیقه ای حرف زدند و رفتند و ما ماندیم و داداش کوچیکه که کلاس دوم بود. در آن بلوا و آشوب دیگر مگر می شد اتوبوس را پیدا کرد. تا خانه پیاده آمدیم. وقتی رسیدیم دیگر هوا گرگ و میش بود. مادرم نگاه سردی به ما کرد. خاطرم نیست چیزی خوردیم یا تا شام گشنه ماندیم. سالها بعد وقتی دانشجو بودم همان مسیر را پیاده تا خانه آمدم. یک ساعت و نیم در راه بودم.

حالا هم وقتی به آن روز فکر می کنم هم خنده ام می گیرد و هم از اینکه اینقدر احمقانه ابزار دست مدیر مدرسه شدم از خودم عصبانی می شوم. دیگر در هیچ استقبالی شرکت نکردم و برای دیدن مقامات به همان تلویزیون اکتفا نمودم...

فریدون و فرخ...
ما را در سایت فریدون و فرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zehnenaghesb بازدید : 162 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 17:28