آفتاب حسنت ای خورشید جان افزای من
همره و همگام من در راه تن فرسای من
خواب در چشم ترم مثل سبو بشکسته است
تشنه جام نگاهت مانده او همپای من
تا خیابان محبت کوی دلبر راه نیست
صبحدم کی می زند سر از شب یلدای من
راز دل دیگر اسیر قلب بازیگوش نیست
فاش خاص و عام گشته، مخفی و پیدای من
من در این شهر غریب از آینه پرسیده ام
کیست جز تو آبی آرامش مینای من
چشم من روشن به عطر موی مشکینت شده
گشته مسحور نگاهت، دیده ی بینای من
تا نگیرم جام لعل از کاسه لب های تو
سرد و تاریک است یکسر امشب و فردای من
شاهد از کوی تو صد من خرمن آورده بدست
ای پری رو ای پریوش ای پری آسای من
فریدون و فرخ...برچسب : نویسنده : 6zehnenaghesb بازدید : 125