سوژه ای با عنوان مرگ

ساخت وبلاگ

تا کنون به مرگ از این پنجره نگاه نکرده بودم. همواره مرگ برای خودم قابل تصور بود. اینکه می میری... زیر خاک می روی... مثل یک چراغ خاموش می شوی... یا سبک بال به هر کجا که خواستی سرک می کشی... شیطنت می کنی و...

هفته پیش پیرمردی به سفارت آمد. من هم رفتم ببینم چکار دارد. گفت همسرش در حال احتضار است و می خواهد ببیند برای انتقال جنازه او به ایران باید چکار کند. پیش خودم گفتم چقدر خنده دار است که هنوز نمرده دارد برایش تدارک مراسم می بیند. بیچاره سرطان داشته و دکترها هم به شوهرش گفته بودند حداکثر یک روز دیگر زنده است. خلاصه مراحل و روند های اداری را برایش توضیح دادم و گفتم تا مدارک مربوط به ثبت فوت و انتقال جسد را برای ما بیاورد. 

روز بعد با خبر مرگ همسرش آمد. مدارک را آورده بود. در حالی که داشتم نامه ها را تائید و ترجمه می کردم و به این فکر افتادم که اکنون مرگ یک انسان هم شده کاری در دست من. گویی مرگ او عامل آمدن من به اینجاست. حس خوبی نداشتم. تا یکی دو روز نگران این بودم که کارم را درست انجام نداده باشم و آنها بخواهند جسد را به ایران باز گردانند. حاج داوود به شوخی گفت نگران نباش جسد را دیگر بر نمی گردانند...

انسان موجود عجیبی است. با مرگ دیگران هم کار دارد. قدرت حتی به این مرحله از زندگی هم رسوخ کرده و برای آن تعیین تکلیف می کند. اسمش را گذاشتم بروکراتیزهشدن مرگ... مرگ یک انسان چه انسان های دیگری را که درگیر خود نمی کند.

+ نوشته شده در  چهارشنبه پنجم مهر ۱۳۹۶ساعت 15:22&nbsp توسط سینا برادران   | 

فریدون و فرخ...
ما را در سایت فریدون و فرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6zehnenaghesb بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 15:27