فریدون و فرخ

متن مرتبط با «بنوش» در سایت فریدون و فرخ نوشته شده است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

  • همه می پرسندچیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدروی این آبی آرام بلندکه ترا می برداین گونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خنده جامکه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگنه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش کبوترهانه به این آتش سوزنده کهلغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقایق را در سینه کوهصحبت چلچله ها را با صبحبغض پاینده هستی را در گندم زارگردش رنگ و طراوت را در گونه گلهمه را می شنوممی بینممن به این جمله نمی اندیشمبه تو می اندیشمای سراپا همه خوبیتک و تنها به تو می اندیشمهمه وقتهمه جامن به هر حال که باشم به تو میاندیشمتو بدان این را تنها تو بدانتو بیاتو بمان با من تنها تو بمانجای مهتاب به تاریکی شبها تو بتابمن فدای تو به جای همه گلهاتو بخنداینک این من که به پای تو درافتاده ام بازریسمانی کن از آن موی درازتو بگیرتو ببندتو بخواهپاسخ چلچله ها را تو بگوقصه ابر هوا را تو بخوانتو بمان با من تنها تو بماندر دل ساغر هستی تو بجوشمن همین یک نفس از جرعه جانم باقی استآخرین جرعه این جام تهی را تو بنوشفریدون مشیری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها